شعر خوابی و خماریی از استاد محمد حسین شهریار

اشعار شهریار درباره عشق,شعر شهریار در مورد عشقش,شعر شهریار درباره عشق,اشعار شهریار در مورد عشق,اشعار ترکی شهریار در مورد عشق,شعر شهریار درباره ی عشق,اشعار شهریار با ترجمه,اشعار شهریار با ترجمه فارسی,شعر شهریار با ترجمه فارسی,اشعار ترکی شهریار با ترجمه,شعرهای شهریار با معنی,شعر شهریار با معنی,شعر ترکی شهریار با ترجمه,شعر حیدر بابا شهریار با ترجمه,اشعار ترکی استاد شهریار با ترجمه فارسی,اشعار ترکی شهریار با معنی,اشعار شهریار حیدر بابا,اشعار شهریار حیدر بابا,شعر شهریار حیدر بابا,شعر حیدربابایه سلام شهریار,اشعار استاد شهریار حیدر بابا,اشعار ترکی شهریار حیدر بابا,شعر استاد شهریار حیدر بابا,اشعار ترکی استاد شهریار حیدر بابا,شعر های شهریار حیدر بابا,دانلود شعر شهریار حیدر بابا,اشعار شهریار pdf,شعر شهریار pdf,دیوان اشعار شهریار pdf,اشعار فارسی شهریار pdf,اشعار ترکی شهریار pdf,اشعار استاد شهریار pdf,دانلود کتاب اشعار شهریار pdf,اشعار شهریار برای اندروید,کتاب اشعار شهریار برای اندروید,اشعار شهریار اندروید,دانلود کتاب اشعار شهریار برای اندروید,دانلود اشعار ترکی شهریار برای اندروید,شعر شهریار برای اندروید,اشعار فارسی شهریار برای اندروید,اشعار ترکی شهریار برای اندروید,دانلود دیوان اشعار شهریار برای اندروید,دانلود برنامه اشعار شهریار برای اندروید,اشعار شهریار فارسی,اشعار فارسی شهریار,اشعار فارسی شهریار pdf,شعر شهریار فارسی,اشعار فارسی شهریار,مجموعه اشعار فارسی شهریار,دیوان اشعار فارسی شهریار,استاد شهریار اشعار فارسی,کلیات اشعار فارسی شهریار,اشعار فارسی شهریار با صدای خودش

دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود

شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود

در کهن گلشن طوفانزده خاطر من

چمن پرسمن تازه بهار آمده بود

سوسنستان که هم آهنگ صبا می رقصید

غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود

آسمان همره سنتور سکوت ابدی

با منش خنده خورشید نثار آمده بود

تیشه کوهکن افسانه شیرین میخواند

هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود

عشق در آینه چشم و دلم چون خورشید

می درخشید بدان مژده که یار آمده بود

سروناز من شیدا که نیامد در بر

دیدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود

خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر

نا گه آن گنج روان راهگذار آمده بود

لابه ها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت

آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود

چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب

روز پیری به لباس شب تار آمده بود

مرده بودم من و این خاطره عشق و شباب

روح من بود و پریشان به مزار آمده بود

آوخ این عمر فسونکار به جز حسرت نیست

کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود

شهریار این ورق از عمر چو درمی پیچید

چون شکج خم زلفت به فشار آمده بود

اشعار شهریار | محمد حسین بهجت تبریزی | اشعار عاشقانه استاد شهریار